یاد یار
یاد یار
در این شبها، بی هوا به یادت می افتم.
در این روزهای پر از قصه، تنها یاد تو آرامم می کند…
آقای من! مولای من!
خسته ام
از نبودنت
از بی تو بودنم
در گیر ودار زندگی پر از تلاطممان، گویی سهم تو تنها، تنهایی است و بس
تو را رها کرده ام؛ تویی را که هیچگاه رهایمان نکرده ای، تویی را که لحظه لحظه ات را به عشقمان سپری می کنی
سخن از لیاقت ما نیست. نه هرگز!
سخن از بزرگواری توست؛ سخن از عاشقی توست.
تو نماینده خدایی بر روی زمین؛ تو خلیفه خدایی؛ پس از او نیز می آموزی.
عاشق بودن را از او آموخته ای! او نیز چون تو به یاد کسانی است که گاه فراموشش می کنند، او نیز دستگیر کسانی است که در طوفان سختی ها، رو به سویش کرده ولی در ساحل آرامش، فراموشش می کنند.
او خداست و تو خلیفه، او خداست و تو حجت خدا!
حجت خدا نیامدنت سخت شده، تلخ شده، طاقت فرسا شده.
امیدمان را به همراه اشک بر مرکب دعا سوار کرده و به سوی خدا می فرستیم شاید فرجی شود.
کوتاهیمان را به بزرگواریت ببخش!
آقاجان! بیا که جان شیعیانت به لب رسیده است؛ بیا که تنهایی در این آشفته بازار غوغا می کند؛ بیا که غم نبودنت قلب هایمان را فشرده است.
بیا آقاجان! به جان مادرت زهرا سلام الله علیها بیا! فقط همین
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف، صلوات